آسمان عشق را

با جان و دل

نقشی زدم

کنج هر نقش و نگارش

از نفس های وجود

با امید روزهای بهتری

رنگی زدم

تاروپود رنگها حال من است

زشت یا زیبا

فقـط مال من است!!!



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 827
برچسب ها : آسمان, عشق,جان, دل, نقش, نقشی,کنج,نگارش,نگار, نفس, نفس های وجود,امید, روزهای بهتر,رنگ, رنگی,تار,پود,حال,مال,من,زشت, زیبا,

تاريخ : دوشنبه 26 خرداد 1393 | 21:56 | نویسنده : لیلاصادق محمدی |

با دل تنگ من از هیچ مپرس

هیچ مخواه

شده تاریکتر از پردۀ شب

شده بی تاب تر از آب روان

شده تنهـــــاتر از آن گل که خدا می دانید

    بی تحمل دل بیچارۀ من

  با صبوری تمام

  با صدای خوش غـــــــــــم

   نم نم آرام شکســـت

     هرچه کوشید نشد

تا که دمی

  با کسی

    بار سنگین غم و درد مــــــــــــرا

    نصف کنـــــــــد

                                                                 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 750
برچسب ها : دل, دل تنگ,پرس, مپرس, مخواه,بی تاب, روان, تنها, تنها تر,گل,صدا, صدای خوش,غم, نم نم, بار, بارسنگین, بار سنگین غم, درد, نصف,

تاريخ : پنجشنبه 22 خرداد 1393 | 22:37 | نویسنده : لیلاصادق محمدی |

آتشنشـــــــان داره می آد

با سرعت خیـــلی زیاد

راه و براش بازبکنید

صـــــــــدای آژیرش می آد

شجـــاع و بازکاوته

قوی و باجسارته

صبور پرمحبته

خطــــــر براش یه عادته

 

آژیرکشـــان تا می رســــــه

می ره به جنگ حادثه

ازسر راه کنار برید

نکنــه یه وقت دیر برســـه

 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 636
برچسب ها : آتش,آتشنشان,داره,میاد,آژیر,آژیرکشان,حادثه,می رسه,شجاع,ذکاوت,جسارت,راه,را,براش,باز,سرعت,برید,کنار,نکنه,دیر,برسه,جنگ,

تاريخ : شنبه 17 خرداد 1393 | 3:42 | نویسنده : لیلاصادق محمدی |

 در شب جمعه ، نيمه شعبان سال 255يا 256 هجری مولودی پاک صیرت از نسل پیامبر، همنام و هم کنیه رسول اکرم دیده به جهان گشود . پس از گذشت دو قرن و اندی از هجرت پيامبر ( ص )  امامت به امام يازدهم حضرت عسکری ( ع ) رسيد ، کم کم در بين فرمانروايان و دستگاه حکومت جبار ، نگراني هايی پديد آمد .بارها نقل شده بود : «از امام حسن عسکری ( ع ) فرزندی تولد خواهد يافت که تخت و کاخ جباران و ستمگران را واژگون خواهد کرد و عدل و داد را جانشين ظلم و ستم ستمگران خواهد نمود ».

در احاديثی که از پيغمبر ( ص ) رسيده بود ، اين مطلب زياد گفته شده و به گوش زمامداران رسيده بود . هنگام تولد حضرت مهدی ( ع ) ، معتصم عباسی ، هشتمين خليفه عباسی ، که حکومتش از سال 218هجری آغاز شد و سامرا ، شهر نوساخته مرکز حکومتش قرار گرفت . اندیشید که ظهور مصلحی پايه های حکومت ستمکاریش را متزلزل مي نمايد و بايد از تولد نوزادان جلوگيری کند ، او حتی مادران بيگناه را کشت ، و در حرکتی شرم آور قابله هايی را پنهانی به خانه ها فرستاد تا از زنان باردار خبر دهند،غافل از آنکه ،هر چه خداوند بخواهد همان می شود، اگر چه کافران و ستمگران نخواهند .

مام دهم بيست سال - در شهر سامرا - تحت نظر و مراقبت بود ، و سپس امام يازدهم ( ع ) نيز در آنجا زير نظر و نگهبانی حکومت به سر مي برد . " به هنگامی که ولادت ، اين اختر تابناک ، حضرت مهدی ( ع ) ، نزديک شد و خطر او در نظر جباران قوت گرفت ، در صدد بر آمدند تا از پديد آمدن اين نوزاد جلوگيری کنند و او را از ميان بردارند .  

به همین دلیل خداوند دوران حمل و سپس تولد او ، را از مردم نهان داشت  جز چند تن معدود از نزديکان ، شاگردان و اصحاب خاص امام حسن عسکری ( ع ) .

حتی آنان نيز مهدی(عج) را گاه بگاه مي ديدند ، نه هميشه و به صورت عادی " .  در مدت 5 يا 4 سال آغاز عمر حضرت که پدر بزرگوارش حيات داشت ، چهل تن به محضر امام يازدهم رسيدند و از امام خواستند تا حجت و امام بعد از خود را به آنها بنماياند تا او را بشناسند ، و امام چنان کرد . آنان پسری را ديدند که بيرون آمد ، همچون پاره ماه ، شبيه به پدر خويش . امام عسکری فرمود : " پس از من ، اين پسر امام شماست ، و خليفه من است در ميان شما ، امر او را اطاعت کنيد ، از گرد رهبری او پراکنده نگرديد ، که هلاک مي شويد و دينتان تباه مي گردد . اين را هم بدانيد که شما او را پس از امروز نخواهيد ديد ، تا اينکه زمانی دراز بگذرد . بنابراين از نايب او ، عثمان بن سعيد ، اطاعت کنيد " . و بدين گونه ، امام يازدهم ، ضمن تصريح به واقع شدن غيبت کبری ، امام مهدی را به جماعت شيعيان معرفی فرمود ، و استمرار سلسله ولايت را اعلام داشت .

يکی از متفکران و فيلسوفان قرن سوم هجری که به حضور امام رسيده است ، ابو سهل نوبختی مي باشد . حضرت مهدی ( ع ) پنهان مي زيست تا پدر بزرگوارش حضرت امام حسن عسکری در روز هشتم ماه ربيع الاول سال 260هجری ديده از جهان فرو بست . در اين روز بنا به سنت اسلامی ، مي بايست حضرت مهدی(ع)بر پيکر مقدس پدر بزرگوار خود نماز گزارد ، تا خلفای ستمگر عباسی جريان امامت را نتوانند تمام شده اعلام کنند ، و يا بد خواهان آن را از مسير اصلی منحرف کنند ، و وراثت معنوی و رسالت اسلامی و ولايت دينی را به دست ديگران سپارند . مردم ديدند کودکی همچون خورشيد تابان با شکوه هر چه تمامتر از سرای امام بيرون آمد ، و جعفر کذاب عموی خود را که آماده نماز گزاردن بر پيکر امام بود به کناری زد ، و بر بدن مطهر پدر نماز گزارد . ضرورت غيبت آخرين امام بيرون آمدن حضرت مهدی ( ع ) و نماز گزاران آن حضرت همه جا منتشر شد . کارگزاران و ماموران معتمد عباسی به خانه امام حسن عسکری (ع ) هجوم بردند، اما هر چه بيشتر جستند کمتر يافتند ، و در چنين شرايطی بود که برای بقای حجت حق تعالی ، امر غيبت امام دوازدهم پيش آمد و جز اين راهی برای حفظ جان آن " خليفه خدا در زمين " نبود ، پس مشيت و حکمت الهی بر اين تعلق گرفت که حضرتش را از نظرها پنهان نگهدارد ، تا دست دشمنان از وی کوتاه گردد ، و واسطه فيوضات ربانی ، بر اهل زمين سالم ماند .

بدين صورت حجت خدا ، هر چند آشکار نيست ، اما انوار هدايتش از پس پرده غيبت راهنمای مواليان و دوستانش مي باشد . ضمنا اين کيفر کردار امت اسلامی است که نه تنها از مسير ولايت و اطاعت امير المؤمنين علی ( ع ) و فرزندان معصومش روی بر تافت ، بلکه به آزار و قتل آنان نيز اقدام کرد ، و لزوم نهان زيستی آخرين امام را برای حفظ جانش سبب شد .   

پروفسور هانری کربن - مستشرق فرانسوی - در ملاقاتی که با علامه طباطبائی داشته ، می گوید: " به عقيده من مذهب تشيع تنها مذهبی است که رابطه هدايت الهيه را ميان خدا و خلق ، برای هميشه ، نگهداشته و بطور استمرار و پيوستگی ولايت را زنده و پابر جا مي دارد ... 

 

 

 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 630
برچسب ها : مهدی,امام زمان, تولد, امام حسن عسگری, غیبت,صغری,کبری, حجت, خلیفه, رهبری, شمایل,

تاريخ : شنبه 17 خرداد 1393 | 4:43 | نویسنده : لیلاصادق محمدی |

بوی اسفـــــند و گلاب

همه جا پیچیده

باغ هــــم باشادی

رخت نو پوشیــــــــــــــده    

شاپرک می رقصد

باغ گل می خنــــــــــــــدد

تاج رنگینــــــــش را

روی سرمی بندد

می رود بالاتر

پیچک ســــــــــبز دعا

بوی عیـد می آید

روز لبخـــــــــــــند خـــدا



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 640
برچسب ها : عید, روزلبخند,خدا,رخت,نو,اسپند,گلاب,همه جا,پیچیده,باغ,تاج,رنگین,می آید,پیچک,سبز,دعا,

تاريخ : دوشنبه 26 خرداد 1393 | 22:26 | نویسنده : لیلاصادق محمدی |

یکی از نشانه های فرج صاحب الامر(عج) به وقوع پیوست

همزمان با سالروز ضربت ‌خوردن شاه مردان ؛حضرت علی(ع)،[ 19 رمضان سال 1434 ق] مقارن با 6 مرداد 1392 شمسی، دیوار مسجد کوفه از سمت باب الحجة ترک برداشت. بنا به گفتــــــۀ شاهدان عینی این اتفاق با صدای مهیب و رعب‌ انگیزی همراه بوده است. بسیاری از سایت‌های عربی از این اتفاق به عنوان یکی از نشانه‌های غیرقطعی ظهور نام می‌برند؛ چرا که در روایتی از امام حسین علیه السلام آمده است: «عن محمد بن سنان، عن الحسين بن المختار، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: إذا هدم حائط مسجد الكوفة مما يلي دار عبد الله بن مسعود، فعند ذلك زوال ملك القوم، وعند زواله خروج القائم عليه السلام» چون دیوار مسجد کوفه در قسمت خانه عبدالله بن مسعود ویران شود، در آن هنگام حکومت قوم به فرجام می‌رسد و قائم علیه السلام ظهور می‌نماید ...



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 2
موضوع : | بازدید : 664
برچسب ها : همزمان,رمضان1434,6 مرداد,مقارن,ضربت,خوردن,شاه,مردان,حضرت علی,مسجد,کوفه,صدای,مهیب,باب الحجه,اتفاق,عنوان,ظهور,روایت,بن مسعود,امام حسین,دیوار مسجد,عبدالله,ویران,فرجام,

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 3:36 | نویسنده : لیلاصادق محمدی |

 

 روزی پادشاهی از وزیر خداپرستش پرسید: بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد، و چه کار می کند؟... و اگر تا فردا جوابم نگویی عزلت می کنم.

وزیر بیچاره سر در گریبان به خانه رفت. غلامی داشت بسیارباهوش و زیرک  وقتی او را در این حال دید؛ پرسید:«جناب وزیر چه شده است؟»

وزیر ماجرا را بازگو کرد. غلام خندید و گفت: ای وزیر عزیز، این سوال که بسیار ساده است. وزیز با تعجب گفت: «یعنی تو جواب آن را می دانی؟»

غلام خندید و گفت:«البته،... خدا چه می خورد؟ غم بندگانش است که می فرماید من شما را برای بهشت و قرب خود آفریدم. چرا دوزخ را بر می گزینید؟...آنچه خدا می پوشد؟... رازها و گناه های بندگانش را...

وزیر که ذوق زده شده بود، سوال سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و جواب دو سئوال را گفت؛ولی در سوال سوم درماند، اجازه گرفت و شتابان به جانب غلام باز رفت و سومین را پرسید. غلام گفت:«برای سومین پاسخ باید کاری کنی.»

وزیر با تعجب پرسید:«چه کاری؟»

غلام گف:«ردای وزارت را بر من بپوشانی، و ردای مرا بپوشی و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به درگاه شاه ببری تا پاسخ را باز گویم.»

وزیر که چاره ای دیگر ندید، قبول کرد و با آن حال به دربار حاضر شدند. پادشاه با تعجب پرسید:« ای وزیر این چه حالیست تو را؟»

غلام پاسخ داد:«که این همان کار خداست که وزیری را در خلعت غلام و غلامی را در خلعت وزیری حاضر نماید.» پادشاه از درایت غلام خوشنود شد و بسیار پاداشش داد و او را وزیر دست راست خود کرد.



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 4
موضوع : | بازدید : 707
برچسب ها : خدا,می پرستی,وزیر, غلام,چه,می پوشد,می خورد,کا,می کند,حال,سئوال,جواب,آسان,درگاه,درایت,خوشنود,

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 3:38 | نویسنده : لیلاصادق محمدی |

روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد. طاووسی از آنجا می گذشت؛ صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقه زد. کلاغ گفت:«دوست عزیز چه چیزی موجب خندۀ تو شده است؟ طاووس گفت:« ازاینکه شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی» بعد بالهایش را به هم زد ودمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!» کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد. طاووس بسیار عصبانی شد و گفت:«به چه می خندی ای پرندۀ گستاخ و بد ترکیب؟» کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرابیشتر از تو دوست داشته است؛چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده ونعمت شیرین پرواز را به من وترا به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خود»



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 4
موضوع : | بازدید : 625
برچسب ها : زاغ,طاووس,پریدن,نعکت,زیبایی,دوست,دارد, خود,شیرین,پرواز,خندید,گستاخ,

تاريخ : جمعه 2 خرداد 1393 | 2:50 | نویسنده : لیلاصادق محمدی |

 در ایام قدیم دختری زیبا اما تندخو و بد اخلاق بود که هیج پسری حاضر به ازدواج با او نبود.پس ازمدتی پسری از اهالی شیفته ی او می شود و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند.

از کوچک و بزرگ به او نصیحت می کند که از خر شیطان پایین بیایید و از این کار صرف نظر کند. اما هیچ جوری از این کار  منصرف نمی شود. بلاخرهبا آن دختر ازدواج می کند.

پس از مراسم عروسی، عروس و داماد وارد حجله میشوند و داماد تا چشمش به گربه ای که در اتاق وجود داشته می افتد از او میخواهد که آب بیاورد. چند بار تکرار می کند که ای گربه مگر با تو نبودم زود برو و برای من آب بیاور! گربه بیچاره که از همه جا بی خبر بوده از جایش تکان نمی خورد تا اینکه مرد جوان چاقویش را از غلاف بیرون می کشد و سر از تن گربه جدا میکند. سپس روبه دختر می کند و می گوید برو آب بیار...

 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 4
موضوع : | بازدید : 669
برچسب ها : گربه,حجله,دختر,زیبا,بداخلاق,دیگران,ملامت,نصیحت,ازدواج,پسر,شیفته,راضی,عروسی,مراسم,مراسم عروسی,داماد,آب, تشنه,

تاريخ : پنجشنبه 29 خرداد 1393 | 3:06 | نویسنده : لیلاصادق محمدی |